نیلوفر نادری؛ جامعهشناس / در پاسخ به این پرسش که آیا بین تقدیرگرایی، توسعهنیافتگی و استفاده از بیمه رابطه علت و معلولی وجود دارد، باید گفت خیر!
سالیان سال رویکردهایی نظیر نوسازی، خلقیاتنگاری و شرقشناسی با زدن برچسبهای عمدتاً روانشناختی به افراد جوامعی که آنها را جهان سومی یا توسعهنیافته مینامیدند، ذیل برساخت دوگانه سنت/مدرنیته و نسبت دادن عدم موفقیت این کشورها در رسیدن به توسعه، علل اصلی توسعهنیافتگی آنها را به یکسری کردارهای خلقوخویی مثل تقدیرگرایی، مقاومت در برابر پذیرش امر نو و امثالهم گره زدند و سنت را مساوی با عقبماندگی و امری بد تلقی کردند. این در حالی است که امروز، مطالعات توسعه از چنین رویکردهایی فاصله گرفتهاند و به این نتیجه رسیدهاند که مختصات از پیش موجود در هر سرزمینی تکینه است و ما نمیتوانیم از همه جوامع توقع داشته باشیم که روی یک مسیر تکخطی؛ مسیری که غرب برای خودش برساخته است، حرکت کنند. از طرفی، مسیر توسعه در غرب هم به این صورت نبوده که آنها روی تمام سنتهایشان خط بطلانی ابدی بکشند و با پذیرش عناصر وضعیت مدرن، به سنتهایشان پشت کنند. هر کس که به شهرهای اروپایی سفر کرده باشد، میتواند استمرار سنت را حتی در کالبد فیزیکی شهرها ببیند. غرب هیچوقت صنعت را مقابل سنت قرار نداده و همواره آن را بر فراز سنت نشانده است. این در حالی است که در مکاتب نام برده شده، از کشورهای به اصطلاح توسعهنیافته میخواهند که نگاهی دوگانه و تقابلی به مفاهیمی نظیر سنت و مدرنیته داشته باشند.
شما در عالم واقع هیچ سرزمینی را پیدا نمیکنید که کاملاً سنتی یا کاملاً مدرن باشد. مدرنیته یک وضعیت است که تمام کره زمین را دربرگرفته است و تمام سرزمینهای روی نقشه کره زمین، به نحوی مدرن هستند و این نحوه مواجهه آنها با مدرنیته است که آنها را متفاوت میکند. در واقع، تنها یک وضعیت وجود دارد و آن مدرنیته است و چیزی بیرون وضعیت وجود ندارد.
این نحوه مواجهه نیز به این دلیل است که مدرنیته به محض ورود به هر سرزمینی با ساختها و بافتهای از پیش موجود در آن بستر روبهرو میشود و یک صورتبندی جدید از مدرنیته ارائه میدهد. علاوه بر این، با یک نظام جهانی والرشتاینی نیز روبهرو هستیم؛ برخی از این کشورها در مرکز، برخی دیگر در پیرامون و تعدادی هم در نیمهپیرامون قرار دارند؛ به این معنا که کشورهای مرکز تولیدکننده و استثمارکننده کشورهای دیگر هستند و کشورهای نیمهپیرامون و پیرامون فروشنده مواد خام و مصرفکنندهاند.
این تأثیرپذیری فقط به امر اقتصادی ختم نمیشود و کشورهای مرکز فرهنگ خودشان را هم صادر میکنند. در نتیجه ما با وضعیتی روبهرو هستیم که در آن هر سرزمینی به نحوی تکینه با مدرنیته روبهرو میشود و نمیتوانیم توقع داشته باشیم که توسعه و مدرن شدن در همه جای این کره خاکی صورتبندی یکسانی داشته باشد و نمیتوان نسخه واحدی برای توسعه کشورها پیچید.
پیشفرض نظریه نوسازی این است که توسعهنیافتگی با صفت سنتگرایی و تقدیرگرایی مشخص میشود و توسعهیافتگی با صفت نوآوری و تدبیرگرایی. این در حالی است که اگر به یکی از پر ارجاعترین کتابهای نوشته شده درباره برآمدن سرمایهداری و جهان مدرن در غرب اشاره کنیم، میبینیم که سرمایهداری بر اساس یک عنصر کاملاً سنتی و یک باور کاملاً مذهبی در غرب به وجود آمده است.
ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری خاطر نشان میکند که جنبش پروتستانتیسم در اروپای غربی و بهطور خاص آلمان، با آموزههای دینی خود که یکی از آنها تقدیرگرایی بود، سرمایهداری را بهصورت ناخواسته رقم زد و انسان جدیدی خلق کرد که ما امروز او را مدرن میخوانیم. او در این کتاب به مفهومی تحت عنوان Beruf اشاره میکند و درباره آن توضیح میدهد که این کلمه به معنای نوعی فراخوانده شدن از سمت خدا است، فراخوانده شدنی که میگوید داشتن شغل دنیوی یک تکلیف دینی است و هرچقدر فرد آن را دقیقتر انجام دهد، احتمال اینکه رستگار شود، بیشتر است.
این آموزه کار زیاد، قناعت، انباشت ثروت و آباد کردن زمین را تکلیفی الهی در نظر میگیرد و همین میشود که سرمایهداری و علم در اروپا رشد میکند. با وجود این، اگر امروز از یک آلمانی درباره شغلش و انباشت ثروتی که انجام میدهد، بپرسیم، احتمالاً به یک تکلیف دینی اشاره نمیکند و به عبارتی باید گفت که گرچه فرم کنش همواره در حال تکرار کردن خودش است، اما محتوای مذهبی آن از دست رفته است.
در واقع، عقلانیت ابزاری که خاص مدرنیته غربی است از دل یک سنت بیرون آمده است. اینها را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که توسعه در غرب بهمعنای غیرسنتی یا تدبیرگرا بودن افراد در آغارین لحظه شکلگیری سرمایهداری نیست و بین سرمایهداری و اخلاق پروتستانی که یک سنت دینی است، قرابت انتخابی وجود دارد. در نتیجه ما نمیتوانیم بگوییم اگر ایرانیها تمایلی به استفاده از بیمه و خدمات آن ندارند، به دلیل تقدیرگرایی و توسعهنیافتگی کشور است و راه حل آن انتقال عناصر فرهنگی غرب به شرق و طرد عناصر سنتی است. سنت لزوماً عنصر بدی نیست و اروپا، جهان مدرن خودش را بر فراز سنتهای دیرینهاش و مختصات بسترش برساخته است.
از طرفی باید به این مسئله نیز توجه کرد که ویژگیهای خلقوخویی مانند تقدیرگرایی نسبت وثیقی با توسعهنیافتگی ندارند و ژانر خلقیات در تحلیل علل اصلی رخداد رویدادهای کلان ناتوان است. این ژانر با زدن برچسبهای رفتاری به افراد یک جامعه میخواهد بین خلقوخوی آنها و مثلاً مفهومی مثل توسعهنیافتگی نسبت برقرار کند. در حالی که خود پدیدهای مانند تقدیرگرایی معلول قرار گرفتن در وضعیت خاصی است که بررسی آن میتواند ما را به سمت علتهایی اساسی و بنیادی هدایت کند. در نتیجه این گزاره که میگوید علت اصلی توسعهنیافتگی یک سرزمین، تقدیرگرایی مردم آن است، مورد تردید علم است.
از طرفی باید به این نکته هم توجه کرد که بین دو مفهوم مدرنیته و مدرنیزاسیون تفاوت وجود دارد؛ مدرنیزاسیون فرایندهای مدرن شدن یک جامعه را دربرمیگیرد و تمرکز اصلیاش روی ایجاد ابزارها و عناصر مدرن است؛ ابزارها و عناصری نظیر برج، پل، نرمافزارهای دیجیتال، مدرسه، شهر، اتومبیل و امثالهم. در حالی که مدرنیته، روح حاکم بر جوامع است.
در واقع، این نحوه مواجهه مردم یک سرزمین با مدرنیته است که رویارویی آنها با ابزارها و عناصرهای مدرن را تعیین میکند. اینکه مردم سرزمینی چگونه مدرن شدهاند، به ما نشان میدهد که برای مثال تا چه اندازه به استفاده از اینشورتکها تمایل نشان میدهند. در نتیجه، اگر بتوانیم بهصورتی ایجابی نحوه مواجهه انسان ایرانی با مدرنیته و مدرنیزاسیون را بررسی کنیم، خواهیم توانست به علل اصلی عدم تمایل او به استفاده از خدمات بیمه نیز برسیم.
با وجود این، باید به این نکته نیز توجه کرد که فرهنگ همه چیز نیست و امر اقتصادی هم بهنوبه خودش مهم و تأثیرگذار است و نمیتوان از مردمی که در تأمین نیازهای اولیهشان ماندهاند، توقع داشت به فکر آینده باشند و به اصطلاح روح تدبیرگرایی در کالبد آنها دمیده شده باشد.
حتی اگر بخواهیم انگشت اتهاممان را به سمت مردم نشانه بگیریم هم نمیتوانیم، چون همین تقدیرگرایی که به غلط آن را علت توسعهنیافتگی و عدم پذیرش نوآوری در کشور در نظر میگیریم، باید توسط ساختارها تعدیل میشده، چون افراد در درون ساختارها است که صاحب هویت، آگاهی و بینش میشوند. در نتیجه، در کنار مطالعات تاریخی که نحوه مدرن شدن ایران را نشان بدهد، باید دید که نقش ساختارها در پراهمیت یا کماهمیت جلوه دادن استفاده از بیمه بهمعنای مدرن آن چه بوده است و یک بار دیگر به این پرسش پاسخ داد که آیا مردم ایران در برابر پذیرش امر نو مقاومت میکنند؟